زندگی من از آن روز آغاز شد

ساخت وبلاگ

دفتر زندگیم را ورق می زدم...

ناگهان برگی که در آن روز ترا دیدم، یافتم

آنروز احساس در وجودم متولد شده بود...

آن برگ را جدا کردم و در سرآغاز دفترم قرار دادم

زندگی من از آن روز آغاز شد...



دفتر زندگی منم ورق خورد تا رسید به آذرماه سال 90...روز دقیقشو یادم نیست...ولی میدونم یک روز قشنگ پاییزی بود...با تاریخی که خودم تخمین زدم باید روز 1390/9/12 باشه...همین امروز 5 سال از آشنایی من با آقای""" میگذره...البته 2 سال از این 5 سال میشه که من رابطه ی قلبی نزدیک با آقای""" دارم...3 سال اول بیشتر خاطره وآشنایی و دلتنگی و دلشوره بود...
هر کسی ندونه فقط خدا میدونه این 5 سال برای من چجوری گذشت...ولی انقدر خاطره های قشنگ برام اتفاق افتاده که حاضرم بازم این 5 سال تکرار بشه...من احساسات خیلی قشنگی رو با آقای""" تجربه کردم...نمیدونم اسمش عشق هست یا دوست داشتن...اصلا اسمش هر چی که میخواد باشه...من این حسو خیلی دوست دارم...این حس زندگی منو خیلی قشنگتر کرده...منو به خدا نزدیکتر کرده...
برای هر کسی که تعریف کنم شاید تعجب کنه که من 5 سال با یاد و خاطره ی یک نفر زندگی میکنم که اصلا ندیدمشون...ولی برای خودم اصلا عجیب نیست...چون من آقای""" رو به وضوح درون قلبم احساس میکنم...
درسته بعضی اوقات خیلی ناامید میشم و به خودم میگم نکنه همش توهم و خیال بوده...ولی بعدش نمیذارم شیطون گولم بزنه...من به خدا اطمینان دارم...
5 سال گذشت... ان شاءالله سال ششم هم پر از خاطره های قشنگه...با تمام قلبم و وجودم میگم که بهترین اتفاق زندگی من آقای""" بوده و هست...تمام اتفاقاتی که بین من و آقای""" افتاده پر از لحظات قشنگه...حتی دلتنگی ها و دلشوره هاشم قشنگه...
توی این روز قشنگ میخوام یه آرزوی قشنگ برای همه جوون ها بکنم :
برای همه دختران و پسران مجرد آرزو میکنم که یک عشق حقیقی و همیشگی و رمانتیک با خاطره های قشنگ رو تجربه کنن...خدا این نعمت رو به من داد...برای بقیه هم آرزو میکنم که این حس قشنگو تجربه کنن...
در آخر، این روز به یاد موندنی و قشنگ رو به خودم و آقای""" تبریک میگم...گرچه نمیدونم آقای""" این تاریخ یادشون هست یا نه چون من اون موقع خواننده ی خاموش بودم و با اسم آوا کامنت میذاشتم...
 با اینکه خیلی وقته که منتظر امروز بودم...نمیدونم چرا امروز انقدر دلم گرفته بود...شاید چون روز جمعه بوده...در هر صورت دوست داشتم در مورد سالگرد آشناییم با آقای""" بنویسم...خیلی دوست داشتم مطالب شاد بنویسم...ولی اصلا حالم خوب نیست...
خدای خوب و مهربونم خودت که از دلم خبر داری...همه چیزو به خودت میسپارم...مثل این 5 سال بقیه روزها رو هم به خودت میسپارم...خدای خوبم ازت ممنونم که آقای""" رو سر راه من قرار دادی...الهی به امید تو...



تولد دوباره من...
ما را در سایت تولد دوباره من دنبال می کنید

برچسب : زندگی من از بابک جهانبخش,زندگی من ازمهراب,البوم زندگی من از بابک جهانبخش, نویسنده : 1myrebirth9 بازدید : 300 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 21:54