رویایم بی نهایت است ...

ساخت وبلاگ
گوش بسپار به نجوای پرنده های مهاجر ...

صدای پرنده هایی که از دور دست می آید و انگار تا هزار سال دیگر هم ، تکراری نمی شود ...

همان که شب ها روی سجاده ای از گلهای نیلوفر ، نام تو را زمزمه می کنند ...

از تو چیزی می خواهند که رویایشان شود ...

رویایشان دور نیست . دیر نیست . همین نزدیکیست ...

در نسیم جریان دارد و در باران می وزد ...

گوش بسپار به آوای غریبی که گلهای مرداب مدام تکرار می کنند ...

صدای خنک باد در لابه لای نیزار های عاشق که مسحور از

عطری از سرزمین های ناشناخته اند ...

 می دانم  این آرامش و سکوت دشت ، به حرمت نام زیبای توست ...

پس تکرار می کنم نامت را ...

تو نیز همراهم کن با نسیمی که قراراست سلام این دشت را به تو برساند . مثل قاصدک ...

همراهم کن با هرچه روشنیست . همراهم کن با هرچه به سوی تو جریان دارد ...

گوش کن به همهمه ی غبار سبزی که از چشم های درخت پیر جاری شده ...

می چرخد و به آسمان می رسد . ترانه می خواند و اوج می گیرد . مرا از غبار کمتر ندانید ...

من هم راه رسیدن به تو را پیدا می کنم . فقط کمی به من فرصت بده ...

بی شک تو همان خدایی . همان قادر و جاودان و بی تکرار ...

تو زبان تمام موجودات را می دانی . به درد دل عاشق من گوش کن ...

سخت است اما من می خواهم بازبان بی زبانی با تو سخن بگویم ...

توانش را به من ببخش تا کلماتی را که به بال این چکاوک ها

سنجاق کرده ام به سویت پرواز دهم ...

توقعم زیاد نیست . رویایم بی نهایت است . مگر تو همین را نمی خواستی ...

 روی سجاده ای از گلهای نیلوفر مرداب ، در این سکوت عاشقانه ،

هم صدا با شب و ستاره ، نام زیبای  تو را زمزمه می کنم ...

این زمزمه ، دهانم را شیرین می کند .

 


اتفاقی که سه شنبه برام افتاد انقدر قشنگ و جالبه که دوست داشتم فیلمش هم داشتم و توی وبم میذاشتمش...برنامه ماه عسل سه شنبه یک زوج سالمند رو دعوت کرده بودند که 63 سال از زندگی مشترکشون میگذشت...خیلی این زوج خوشبخت بودن و همدیگه رو خیلی دوست داشتن...نحوه ی آشناییشون هم خیلی جالب بود...63 سال پیش با هم نامه نگاری میکردن...خیلی خاطرات عاشقانه داشتند... من که خیلی ازشون خوشم اومد...واقعا میتونم بگم که تا حالا به عمرم زوج سالمند به این خوشبختی ندیده بودم...خلاصه وقتی قسمت اول برنامه تموم شد...و تبلیغات هم تموم شد...برنامه ی ماه عسل یک فیلم کوتاه و آموزنده پخش کرد که در مورد ازدواج آسان بود...یک زوج جوون هزینه ی مراسم ازدواجشون رو به یکی از دوستانشون میدن که چند سال بود نتونسته بودند به خاطر مسائل مالی برن سر خونه و زندگیشون...و خودشون هم میخواستن یک سفر زیارتی برن ...و دیگه مراسم نگیرن...نکته جالب و قشنگش اینجا بود...وقتی کارت عروسیشونو نشون میدن...قسمت اسم عروس و دوماد نوشته شده بود : " نرگس و ح "...اسم دوماد، اسم آقای""" بود...خب تا اینجا وقتی اسمشونو دیدم ته دلم خوشحال شدم...ولی در قسمت پایین کارت که فامیلی عروس و دوماد رو مینویسن...فامیلی دوماد دقیقا فامیلی آقای""" بود...بدون هیچ پیشوند و پسوندی...یعنی آقای دوماد اسم و فامیلیشون " ح.ا " بود...وقتی این صحنه رو دیدم...خیلی شوکه شدم...بعدش هم خنده م گرفت...دقیقا موقع اذان بود...نمیدونم این اتفاق چه حکمتی داشت...حکمتش هر چی بود...موقع افطار حال و هوای منم فرق میکرد...امروز صبح هم بعد سحر خواب یک شهید رو دیدم که اسمشون " ح  . باقری " بود...تا حالا اسم این شهید رو نشنیده بود...رفتم سرچ کردم و دیدم شهیدی با این اسم و فامیل وجود داره...اینبار خیلی متاثر شدم...حتما به این شهید متوسل میشم...من هر وقت به شهدا متوسل شدم...حاجتم رو گرفتم...
خلاصه اینم یک خاطره ی قشنگ دیگه بود که برای همیشه در ذهنم موندگار شد...

تکرار نام ِ خوب تو را

به آسمان دلم آویختم ،

صبح شد ...

" معصومه صابر "

تولد دوباره من...
ما را در سایت تولد دوباره من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1myrebirth9 بازدید : 310 تاريخ : شنبه 20 خرداد 1396 ساعت: 7:02