انگار سال هاست که در من تنیده ای
انگار جای قلب ، تو در من تپیده ای
انگار کودکانه ترین خنده ی مرا
با چشم های تیله ای ات سر کشیده ای
در این حریم ِ امن بمان و خدای باش
هرگز چنین خدا شدنی را ندیده ای
لبخند ِ چشم های تو پیغمبر ِ من است
با وحی ِ دست هات مرا آفریده ای
از آسمان ِ چشم ِ تو خورشید می چکد
انگار آرزوی مرا خواب دیده ای
… شهزاده می شوی و می آیی و می بَری
همراه خود مرا دَم ِ صبح ِ سپیده ای…
در بازوان ِ گرم ِ تو ، من زنده می شوم
- این قلعه های امن که بر من کشیده ای- …
… پیغمبری … خدای منی … شاهزاده ای …
حتی به جای قلب ، تو در من تپیده ای …
" ایلناز حقوقی "
*** خیلی وقت بود کلاسی رو ثبت نام کرده بودم و گفته بودند که متقاضی به حد نصاب برسه کلاس تشکیل میشه...امروز تماس گرفتند و گفتند که کلاس به صورت فشرده فردا و پس فردا برگزار میشه...از ساعت 7:30 صبح تا بعد از ظهر...و فردا شب هم خونه ی همون دوست قدیمی که هفته ی پیش اومده بودن خونه مون دعوتیم...خلاصه فردا از صبح تا آخر شب حسابی درگیرم...
یک مسئله ی دیگه هم که هست...داماد دوستمون هم اسم آقای""" هست...وقتی میخواد یک جریانی رو از دامادش تعریف کنه همش میگه : .... آقا.... آقا ( جای خالی اسم مورد نظر هست )...منم طبیعتا روی این اسم حساسم...خلاصه فردا رو خدا بخیر کنه...
تولد دوباره من...برچسب : نویسنده : 1myrebirth9 بازدید : 282