تو و من را با هم ...

ساخت وبلاگ
نذر چشمان تو این دل که اگر ما باهم

که اگر قسمت ما شد تک و تنها باهم،

 
زیر یک سقف به هم زل بزنیم آخرسر

خنده ای از ته دل بی غم فردا با هم

بشود حادثه ها وفق مراد من و تو

یا نباشیم و یا تا ته دنیا باهم

 
اگر این بار خدا خواست که خوشبختی را

بفروشد کمی ارزانتر از این تا با هم

 
اگر این بار زمان روی زمین بند شود

نشناسیم از این شوق سرازپا با هم

 
دست تو شانه ی خوبیست که موهایم را

لحن من ساز قشنگیست که شب ها باهم،

 
شب شعری به غزلخوانی ترتیب دهیم

از من و رودکی و حافظ و نیما باهم

 
"در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد

عشق پیداشدو..."این است که حالا باهم...

 
من برایت غزلی تازه بگویم آن وقت

جمله ای از تو:"چه خوب است که لیلا باهم

 
دل به دریا بزنیم آخر این قصه ولی

صدوده سال بمانیم در این جا با هم"

شاید این بار به سروقت خدا رفتم تا

تا بخواهم بنویسد تو و من را باهم ...

" لیلا عبدی "

*** باید برای چند روز برم مسافرت...نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت...یکی از خاله هام قرار گذاشته بود که امسال دخترای مجرد فامیل رو با هم ببره شمال...چون خودش هم شرکت نفتی هست...قرار شد که بریم هتل نفت محمودآباد...منم به دخترخاله هام که تهران ساکنن قول داده بودم تابستون برم تهران...و به دلایلی که کاملا مشخصه هر دفعه که اونا میگفتن چرا نمیای منم بهونه میاوردم...تا سفر شمال جور شد...منم باز بهونه آوردم که چون کلاس دارم سفر نمیام...چون اول باید برم تهران و از اونجا با ماشین بریم محمودآباد...وقتی هم از سفر برگشتیم شاید بخوان منو تهران نگه دارن...برای همین منم هر دفعه یک بهونه میاوردم...تا امشب دخترخاله هام زنگ زدن و اصرار که تو خودت قول دادی بیای تهران....حالا که تهران نمیای حداقل بیا بریم شمال...منم دیگه بهونه ای نداشتم و حالا قرار شده چهارشنبه برم تهران و صبح پنج شنبه همه با هم به سمت محمودآباد حرکت کنیم...بعد یک هفته هم سریع برمیگردم مشهد...

بازم دارم میرم سفر و بازم دلتنگی برای آقای"""...حالا این دفعه روزهایی که تهرانم نمیدونم چکار کنم...

خدایا خودت کمکم کن...همه دقایق و لحظات این سفر رو به خودت میسپارم...

تولد دوباره من...
ما را در سایت تولد دوباره من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1myrebirth9 بازدید : 259 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1396 ساعت: 12:50