حسِ مشترک ...

ساخت وبلاگ
ای که از چشم من احساس مرا می خوانی !
(احتیاجی به سخن نیست، خودت می دانی)

غرق شد در نَمی از عشق تو چشم اندازم
گفتنی نیست، اگر در نظرم پیدا نی

ما در آهنگ نگاهت به سماع آمده ایم
سر این رشته به دستانت و می رقصانی!

از همان روز که از شهر تماشا رفتم
شغل شبکاری پلکم شده : دریابانی

خودم این جا و دلم پیش تو آن جا مانده
تا مگر نبض مرا باز تو برگردانی

آسمان دل ابری من آبستن شعر
و زمین تشنه ی بیتی غزل بارانی

هرچه گل بوده ، شده سر به هوای خورشید
تا به پایان برسد دوره ی سرگردانی

کم کم ابروی تو زد قوس و ... غزل جاری شد
بیش از این شعر نگویم – که تو در جریانی

فقط این جمله که سخت است نگویم با تو :
دوستت دارم و دانی –به همین آسانی ...


"وحید رشیدی"



*** من از دوران کودکی حس ششم خیلی قوی داشتم...از وقتی هم که رشته ی روانشناسی رو انتخاب کردم...این حس در من بیشتر شده...خیلی این حس رو دوست دارم...ولی سعی میکنم وارد حریم خصوصی دیگران نشم...آقای""" هم حس ششم خیلی قوی دارن...از مدل آشناییمون کاملا مشخصه چه قدر خوب میتونیم ذهن خوانی کنیم...چه قدر خوبه آقای"""  حرفهای دلم رو میشنوه...این احساسِ بین خودم و آقای""" رو خیلی دوست دارم...

خدایا شکرت ...

تولد دوباره من...
ما را در سایت تولد دوباره من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1myrebirth9 بازدید : 245 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 18:54