خوش به حال من و دریا و غروب و خورشیدو چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها تپش تبزده نبض مرا می فهمید آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد مثل خورشید که خود را به دل من بخشید ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد ماه طعم غزلم ر,آخرین,زمزمه ...ادامه مطلب
دلم تا برایت تنگ می شودنه شعر می خوانمنه ترانه گوش می دهمنه حرفهایمان را تکرار می کنمدلم تا برایت تنگ می شودمی نشینماسمت رامی نویسممی نویسممی نویسمبعد می گویماین همه اوپس دلتنگی چرا ؟دلم تا برایت تنگ می شودمیمِ مالکیت به آخرِ اسمت اضافه می کنمو باز عاشقت می شوم ..." گروس عبدالملکیان " *** امروز خیلی کار داشتم...انقدر درگیر بودم که دیر سر قرار همیشگیم با آقای""" حاضر شدم...دوست داشتم بیام و اینجا بنویسم...نمیدونم چرا چند وقته همش دوست دارم اینجا بنویسم...خب فقط اینجا رو دارم که احساسات درونیم رو بیان کنم... خدایا شکرت برای همه چیز... ,این,همه,دلتنگی,چرا ...ادامه مطلب
شادی هایت را بر صورت من بریزفروردین من !و اضافه هایش را پست کنبرای کسی که بهاری ندارد ...شادا بهارکه دست مرا گرفته نمی دانم به کجا می بردشادا منکه دست بهار را گرفته به خانه خود می برم ..." شمس لنگرودی"*** بهار امسال ششمین بهاری هست که من با آقای""" آشنا شدم...فصل بهار , ...ادامه مطلب